ما برفتیم و تو دانی و دل غم خور ما
بخت بد تا به کجا می برد آبشخور ما
از نثار مژه چون زلف تو در در گیرم
قاصدی کز تو سلامی برساند بر ما
به دعا آمده ام هم به دعا دست برآر
که وفا با تو قرین باد و خدا یاور ما
گر همه خلق جهان بر من و تو حیف خورند
بکشد از همه انصاف ستم داور ما
به سرت گر همه عالم به سرم بخروشند
نتوان برد هوای تو برون از سر ما
فلک آواره به هر سو کندم می دانی
رشک می آیدش از صحبت جان پرور ما
دردمندیم خبر می دهد از سوز درون
دهن خشک و لب تشنه و چشم تر ما
ما ز وصف رخ زیبای تو تا دم زده ایم
ورق گل خجل است از ورق دفتر ما
زود باشد که بیاید به سلامت یارم
ای خوش آن روز که آید به سلامت بر ما
هرکه گوید که کجا رفت خدا را حافظ؟
گو: به زاری سفری کرد و برفت از بر ما
حافظ
http://ispahan.persianblog.ir/post/1128