درشب کوچک من ،افسوس
بادبابرگ درختان میعادی دارد
درشب کوچک من دلهره ویرانیست
گوش کن
وزش ظلمت رامی شنوی؟
من غریبانه به این خوشبختی می نگرم
من به نومیدی خودمعتادم
گوش کن
وزش ظلمت رامی شنوی؟
درشب اکنون چیزی می گذرد
ماه سرخست ومشوش
وبراین بام که هرلحظه دراوبیم فروریختن است
ابرها،همچون انبوه عزا داران
لحظه ی باریدن راگویی منتظرند
لحظه ای
وپس ازآن، هیچ
پشت این پنجره شب دارد می لرزد
وزمین دارد
بازمی ماندازچرخش
پشت این پنجره یک نامعلوم است
نگران من وتوست
ای سراپایت سبز
دستهایت راچون خاطره ای سوزان
دردستان عاشق من بگذار
ولبانت راچون حسی گرم ازهستی
به نوازش های لبهای عاشق من بسپار
بادمارباخودخواهدبرد
بادمارباخودخواهدبرد.
شاعر:فروغ فرخزاد
نظرات شما عزیزان: